ساعت نزدیک یک صبح است... داشتم فکر می کردم که چرا می خواهم تمام نظم و دستاوردهای سالیان پیش رو را بهم بریزم و از نو شروع کنمَ؟ زیر بنای رفتار من چیست؟ در حال واکاوی هستم... معمولا کسی دوست ندارد از نقطه ی امن خود فرار کند...

من می توانم

ساعت دو صبح هست و من در حال مطالعه هستم...

عشق به هر کاری معجزه می کند...

قصد دارم دنیای اطرافم را تغییر دهم...

یک صندلی خالی همچنان در انتظار من است...

من به قدرت و نیروی عشق ایمان دارم..

امید زندگی

در سن چهل و اندی سال وقتی به مطالب قبلی این وبلاگ نگاهی می اندازم بیشتر متوجه پروسه ی رشد خودم میشم. زندگی حاوی پستی و بلندی های بسیاره. و من خیلی خوشحالم از این بابت که بسیار متحول شدم. در حال صعود بر قله های موفقیت هستم . باید باور داشت که در هر سنی میشه متحول شد. تا وقتی زنده ایم تلاش خواهیم کرد .

سلام دوستان، نمی خوام هر دفعه انرژی منفی بدم و حالتون رو خراب کنم فقط اینو بگم که در هر شرایطی دوام آوردم و جنگیدم هیچ وقت کم نیاوردم. اما اگه بخوام نگاهی به سی و اندی سال از عمرم بیندازم واقعا زندگی نکردم. من خسته ام .. فقط دلم می خواد از این کشور نفرین شده فرار کنم و برم اما شرایط رفتن ندارم.. من و آرزوهام دفن شدیم. من خیلی تلاش می کنم که موقعیتمو تغییر بدم اما خیلی سخته.. قانون های اینجا با همه جای دنیا فرق می‌کنه.. اینجا کشور رابطه هاست.. اگه ضابطه حکم فرما بود الان هر کسی سر جای خودش بود.. من خسته ام.. انرژیم، جوانیم، استعدادم تواناییم داره مدفون میشه . منو هیچ کس نمی‌بینه.. دیگه برای من دیره اما همچنان به آرزوهای خیالیم چنگ می زنم من هنوز زنده ام و تا وقتی زنده ام می جنگم. اما می ترسم از روزی که به خواسته هام برسم اما برام جذابیت سابق رو نداشته باشه..

بالاخره من هم کرونا گرفتم و دو ماه هست که از شرایط تلخ عبور کردم. اما دیگه توان سابق رو ندارم و بی رمق شدم. اضافه وزن گرفتم. کلا حال روحی جالبی ندارم. محیط بیمار گونه ی جامعه و استرس و فشارهای عصبی بیشمار آرامش رو ازم صلب کرده. خدایا کمک کن بتوانم ریکاوری کنم...